مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

به نام خداوند مردان جنگ، دلیران چون شیر و ببر و پلنگ

       پرنده های رها دسته دسته می آیند

       حصار حادثه ها را شکسته می آیند

       حریم تربت آن پیر را بیارایید

       کبوتران حرم دسته دسته می آیند

     

       کجاست محمل گل های دستچین خداالسلام علیکم یا انصار دین ا...

       مسافران همه با پای خسته می آیند

       خدا کند که به فیض شفاعتی برسیم

       که زائران حرم عهد بسته می آیند

        

تدفین چندمی

این مطلب رو توی یکی از وبلاگ ها دیدم . واقعا همین طوره وگرنه اینها که توپ هم تکانشان نمی دهد ولی وجدان درد انگار بدجوری قلقلک میده! 

یادم افتاد به یکی از همین آقایون که توی یکی از جلسات یک حرفی با همین مضمون رو رسما گفته بود!این رو هم گفتم که فکر نکنید نشستم از دور قضاوت می کنم 

آنهایی که با دفن شهدا در دانشگاه ها مخالفت می کنند برای توجیه مخالفت شان در موضع دفاع از مقام شهید می گویند که این اقدام، شهید را به امری هرجایی و روزمره مبدل می کند خوب اصلآ چه چیز بهتر از این که شهید و شهادت به امری هر جایی و روزمره تبدیل شود؟ این تفکر که شهید را باید فقط در قطعه شهدا دفن کرد از کجا آمده؟ دنیازدگی مدرن است که مردگان را از خود می راند و با تفکیک ها و تمایزات بی مبنایش آنها را به جایی دور دست پرتاب می کند تا کابوس مرگ خواب های شهوانی اش را آشفته نکند. آنها نگران حرمت شهید نیستند نگران خود و افکار پوسیده قرن شانزدهمی خود هستند. یاد مرگ و یاد شهادت تارو پودشان را از هم می گسلد. از شهید می ترسند چون از مرگ می ترسند از مرگ آگاهانه وحشت دارند. از شهید می ترسند چون شهید یادآور شرف و عزت و مقاومت است و شرف و عزت و مقاومت دقیقآ همان چیزی است که مخالف آن هستند و همین است رمز زنده بودن شهید که حتی یک تکه استخوانش می تواند جسم و روح دنیازدگان را به لرزه در آورد. برای آنان چه چیزی ترسناک تر از شهید وقتی که در حال لاس زدن های دانشجویی هستند همین یک تکه استخوان آبی را که از لب و لوچه شان آویزان شده به حلقوم شام می پراند. وقتی که نعره ذلت بار گفتگوی تمدن ها می زنند همین یک تکه استخوان چونان پتکی بر فرقشان فرود می آید. برای آنان چه چیزی ترسناک تر از شهید؟ 

http://vajgoon.blogfa.com/post-162.aspx

فردا شهادت امام رضا (ع)‌هست و سوم مهمانهای آسمانی ما....... 

داشتم فکر میکردم چه قدر با مناسبته  مهمونای ما هم غریب هستند اینجا ... 

البته ما انشاءا...نمی گذاریم احساس تنهایی کنند.  

مگر چند بار از آسمون برای آدم مهمون میاد؟ 

 ----------- 

 

این وسط بعضی حرفها هم نوبره! 

 

حالا که با تمام این بازی هایی که درآوردند موفق نشدند باز شروع کردند به جفنگ بافتن! که اینها که شهید نبود و اساسا بعد از این همه سال از کجا معلوم عراقی نباشند!!! 

 

توصیه می کنم این دوستان یک سری هم به کتابی چیزی راجع به تفحص و پزشکی مربوط به اون و یا این فیلم های مستند تفحص بیندازند! 

دوما تا حالا که می گفتند این شهید ها بهشون بی احترامی میشه بیاریمشون اینجا  چی شد یک دفعه عراقی از آب در اومدند  

 

موضوع چیز دیگری هست. اینها حالا که دیدند شهیدا جای خودشون رو حتی تو دل خیلی از اونایی که موافق هم نبودند باز کردند فکر طرح تازه ای کردند... 

 

زهی تصور باطل با همه شایعه های جور واجور بازهم شکست خورده اند چون العزت للله جمیعا 

 

کاش این چیز ها رو میفهمیدند و اینقدر زحمت بی خود نمی کشیدند...

توهین در پاسخ گل روایتی از تدفین

 

 اما در ردیف جلو –که ما هم آن جلو بودیم تا درگیری نشود- مشت و لگدی هم روانه بچه های ما می کردند. حتی دخترهایشان! این غیر از فحش های لفظی شان بود. خوب برخی از بچه های ما نیز عصبانی می شدند. و می خواستند که جواب لفظی و بدنی به آنها بدهند. چند نفری هم ضرباتی زدند مانند آنها. نتیجه اش این می شد ما که سعی داشتیم از هر گونه درگیری جلوگیری کنیم، از هر دو سو کتک می خوردیم! اما چون می دانستیم آنها به دنبال پیراهن عثمانند، واقعا تحمل می کردیم و جلوی بچه های خودمان را می گرفتیم. کار وقتی سخت می شد که آنها به پیامبر اکرم -زبانم لال- فحش می دادند، یا وقتی به رهبر معظم انقلاب …

جمعیت با طرفدارانشان، حدود ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفر بود. اما بدنه اصلی که شعار و هل می داد، هو می کرد، حدود ۵۰ الی ۶۰ نفر بودند. حوالی ساعت ۱۱ و نیم بود که حدود سی نفر مقابل محل تدفین شروع به خواندن همان شعر یار دبستانی کردند که بعد از این همه سال تنها شعرشان است! و البته پلاکاردهایی نیز در دست گرفتند. ما هم با تشکیل صفی از بچه ها در مقابلشان، پلاکاردها، تصاویر و پرچم هایی را که از قبل آماده کرده بودیم، گرفتیم. علی رغم توهین ها و تهمت هایی که به بچه ها زدند، ما تنها به شعارهای مذهبی مان بسنده کردیم. آنها که انتظار این واکنش سریع و آماده ما را نداشتند شروع کردند به هول دادن تا بتوانند به سمت محل تدفین نزدیک شوند. واضح است که ما هرگز اجازه نمی دادیم که به سمت این محل بروند و مانع کار شوند و یا خدای ناکرده دست به شکستن تابوت ها بزنند. مقابلشان ایستادیم. در این منطقه تقریبا هم تعداد بودیم. کمی آنها هل می دادند کمی ما. با این که آنها سعی می کردند با تحریک بچه ها کار را به درگیری برسانند اما من و عده ای دیگر از بچه های که ردیف جلو بودیم، مانع درگیر شدن بچه های خودمان با آنها شدیم. حتی اجازه ندادیم بچه ها به توهین ها و شعارهای تحریک کننده و زننده آنان پاسخ دهند. بعد از چندی که دیدند نه صدایشان شنیده می شود نه پلاکاردهایشان دیده می شود، از آن محوطه به سمت بخش غربی محل تدفین، دویدند. البته ما چون از قبل حدس می زدیم، بچه های دیگرمان را در مکان های مختلف قرار داده بودیم. تعداد بیشترمان کاملا برگ برنده ای شد برایمان. آن ها البته همه ی ما را مزدور حکومت خواهند دانست! وقتی سندی ندارند ناچارند با کلمات به مخاطب تلقین کنند که ما عده ای چماق به دست(!) هستیم که آماده ایم جلوی آ»ها را بگیریم.

هر بار که در جهتی به علت قلت افراد، نمی توانستند کاری بکنند، از جهات دیگر وارد کار می شدند.هر بار که راه را عوض می کردند ما نیز آنها را از محل تدفین دورتر می کردیم. این هل دادن ها و شعار دادن هایشان ادامه داشت. اما در ردیف جلو –که ما هم آن جلو بودیم تا درگیری نشود- مشت و لگدی هم روانه بچه های ما می کردند. حتی دخترهایشان! این غیر از فحش های لفظی شان بود. خوب برخی از بچه های ما نیز عصبانی می شدند. و می خواستند که جواب لفظی و بدنی به آنها بدهند. چند نفری هم ضرباتی زدند مانند آنها. نتیجه اش این می شد ما که سعی داشتیم از هر گونه درگیری جلوگیری کنیم، از هر دو سو کتک می خوردیم! اما چون می دانستیم آنها به دنبال پیراهن عثمانند، واقعا تحمل می کردیم و جلوی بچه های خودمان را می گرفتیم. کار وقتی سخت می شد که آنها به پیامبر اکرم -زبانم لال- فحش می دادند، یا وقتی به رهبر معظم انقلاب و مقامات نظام ناسزا می گفتند. یا وقتی که شعارهای یا زهرا و یا حسین ما و نیز عزاداری های ما را با هو کردن جواب می دادند. اما مجبور بودیم تحمل کنیم. به واقع خیلی سخت بود. هم برای خودمان هم کنترل بچه هایمان! خلاصه کلی مشت و لگد خوردیم و له شدیم! اما برای مصلحت بزرگتری دندان بر جگر گذاشتیم.

بعد از ساعت ها کشمکش موفق شدیم آنها را به حد کافی و حتی خیلی بیشتر از کافی، از محل تدفین دور کنیم. تا آنجا که صدایشان هم به سختی به جمعیت هزاران نفری که برای تدفین آمده بودند می رسید. و در میانه ی صدای سخنران و مداحان گم بود. به خصوص آنکه ما هم که جلوی آنها بودیم شعارهای خود را تکرار می کردیم.

جالب آنکه در هنگامه ای که پیکرهای مطهر ۵ شهید گمنام در دانشگاه بود، ما با شعارهای وحدت بخش و محبت آمیز سعی کردیم تا آنان را از توهین های بیشتر بازداریم. شعارهایی مانند «دانشجوی مسلمان، شهید مال همه است»، «دانشجو دانشجو ، اتحاد اتحاد»، «دانشجوی ایرانی در قلب ما جا داری» و … در همان حال بچه ها با پرتاب “گل”های گوناگون به سویشان نشان دادند که مشکل شخصی با هیچ کس ندارند. اما در عوض می شنیدیم «بسیجی برو گم شو» {و منظورش از بسیجی هر موافق تدفینی بود}، «بسیجی! سگ سیاه کثیف» و …

خلاصه ی کلام بعد از ساعت ها شعار دادن و تجمع کردن –حوالی ۴ونیم الی ۵- بعد از رفتن مردم تشییع کننده و خالی شدن مزار شهدای گمنام، ما با سینه زنی برای زیارت راهی مزار شهدا شدیم. بعد از زیارت مختصری دیدم، که همین جمع اندک که دیگر تماشاگرانش را نیز از دست داده بود، به سمت سلف رفته اند و از پشت پنجره به مسخره کردن و فحاشی به خواهرانی که در حال غذا خوردن بودند روی آوردند. این ها گمان می کردند بچه های ما نیز چون خودشان بی غیرتند! نمی دانستند یک مسلمان نه تنها برای ناموس خود که برای ناموس دیگران نیز غیرت دارد. بچه های اندکی که در دانشگاه مانده بودند، برای دفاع از نوامیس مردم با عصبانیت به آن سمت رفتن. اما این بار نیز علی رغم تحریک و میل شدید این افراد مخالف برای درگیر شدن، بچه های خود را از هر گونه جواب دادن به شعارهای زشت و زننده شان و نیز جسارتشان به خواهرانمان، نهی و منع کردیم. حاصلش نیز مشت و لگدهایی بود که نصیب ماهایی شد که قصد ممانعت از درگیری داشتیم. اینجا هم از جاهای خیلی سخت کنترل بچه ها بود. که در نهایت با تلاش ما و فهم بچه ها و البته حضور انتظامات دانشگاه، جمع آرام آرام متفرق شد.

برای ما اصلی است که خشم مقدس را باید بر سر دشمن اصلی خالی کرد نه تعداد قلیلی بازیچه. ولی به واقع اگر ماها این همه رنج و عذاب برای جلوگیری از درگیری متحمل نمی شدیم، واقعا معلوم نبود بر سر این اندک افراد چه می آمد!

با همه این حوادثی که در بخش کوچکی از دانشگاه و به دور از برنامه اصلی انجام می شد، خدا را شکر در روز غیر تعطیل در دانشگاه امیرکبیر، مراسم آبرومندانه ای برای تدفین این شهدای گرانقدر برگزار گردید. هر چند من و امثال منی که مجریان کار بودیم، متوجه برخی اشکالات می شویم که می شد وجود نداشته باشند؛ با این همه پیام «سیدناالقائد (روحی فداه)» خستگی چند ماه اخیر را از تن بچه ها، دور کرد و جایش نشاط نورانی ای نشاند. و البته زیارت این امام زادگان عشق، نیز آرامش و ایمان را در ما افزون کرد…

پس نوشت:

- کاملا مشخص شد که اینان با چه وقاحتی خواست عده ی قلیل خود را، “نظر قاطبه” ی دانشجو مطرح می کنند.

- ما هم اگر می خواستیم همانند آنها باشیم، برایمان خیلی راحت بود تا آنها را اجیر شده کافران و دشمنان خارجی انقلاب بدانیم! اما می گذاریم آنها به ما چماقدار بگویند! و سکوت می کنیم …

- صبح روز تدفین شهیدان عزیز که گروه جعلی انجمن به اصطلاح اسلامی، در بیانیه ای صحبت از حضور غیر فعال خود جهت اعتراض کرده بود، من به دوستان گفتم که دو حالت دارد: ۱) یا فهمیده اند که جمعیت اندکی هستند و نمی توانند کاری بکنند، خواسته اند اینگونه سعی در پنهان کردن این ضعفشان داشته اند ۲) قصد درگیری شدید دارند لذا خواسته اند خود را پیشاپیش دامن خود را از عواقب وخیم آن پاک کنند.

- نکته ی جالب دیگر اینکه مانند باقی مراسمات هوچی گرانه اشان، خودشان با انواع اقسام موبایل و دوربین، اقدام به عکاسی و فیلمبرداری از برنامه خود می کنند، به ما اصلا اجازه عکاسی و فیلمبرداری برای نشان دادن جمعیت اندکشان نمی دادند. و با خشونت تمام دوربین بچه ها را –حتی افراد عادی رهگذر را نیز- می گرفتند و یا تهدید به دزدیدن می کردند. اما امروز نیز علاوه بر این، با چندین فرد گوناگون از صورت تک تک بچه های ما فیلم و عکس برداشتند.

- خلاف هوچی گرهای آن وری دانشگاه، من سعی کردم یک خلاصه ی واقعی از حوادث امروز ارائه دهم. و سعی نکردم با چیدن کلمات وحشت آفرین ، دروغ ها را باور کنید. 

 

از زبان وبلاگ خوان هشتم  

http://www.eilia13.ir/tarlog/?p=500