بنام خدا
می خواستم حرف هایی بزنم ، از کسی که به او اقتدا هم کردم و حتی می کنم تا روزی که آقایم بخواهد ولی بدجوری سرافکنده از این بازار بیرون خواهد شد .
از اسفندیاربازی ها حرف هایی داشتم .
و حتی از آدامس های جدید اسرائیل برای جوانان غزه
اما دیروز حس کردم هنوز نفهمیدم که چرا همه چیز مان از قرآن است .
دیروز سالن اجلاس سران ....سبزه ها زیر آفتاب ...پیاده روی ....سخت نبود به جایی می رفتم که مدتی پیش آقا آنجا رفته بود و نفس کشیده بود و آن حرف های عاشورایی غزه را ایراد کرده بود ...
و حالا صوت قرآن می آمد ...یاد صوت زیبای مصعب که در کتاب درسی مان بود افتادم ....وقتی بعضی قاریان با "صدق الله العظیم " تمام می کردند و بعضی با "صدق الله العلی العظیم " اشک هایم سرایزیر می شد . کجایی نبی ما که هروزمان سلام به توست . بیا و ببین قرآن خواندن و صوت زیبای جوانان امتت را ...
بیا اینها خیلی هایشان لهجه های عربی شان و لباس سفیدشان ما را به یاد مدینه می اندازد ،
...السلام علیک ایها النبی و رحمت ا...و برکاته
و سلام بر تو قرآن مجسم... این صوت و زیور قرآن ما را از باطنش جدا کرده ، می دانم ولی تو هم این نوا را دوست می داری مگر نه ؟ کاش نفس های تو هم همینجا باشد ...
بچه ها اگر توانستید بیایید صفای مسابقات قرآن و قاریان کتاب ا... وصف ناشدنی است .
بنام خدا
داستان نوجوانی رو شنیده بودم که روزها می اومد تو مسجد پیغمبر و تا پیغمبر رو می دید خیره می شد بهشون و گریه می کرد ...کار هر روزش شده بود ...
یک روز دیگه ازش خبری نشد . اصحاب رفتند سراغش رو گرفتند . دیدند عطر می فروخته است .دوستانش گفتند نوجوان از دنیا رفته است ...گفتند این عشق کار دستش داده بوده ...گفتند این اواخر حتی عطر هم خوب نمی فروخته ...
من هم می دانم ما آقای واقعی مان را گم کردیم ، من هم می دانم آقای ما سرباز می خواهد نه عاشق دلسوخته ...
ولی این قلب انگار هیچ نمی فهمد...
و چند ساعت دیگر او به دنیا می آید و ....
کاش هدیه ای داشتم در خور تو ...آقای من کاش این تپش های غیرعادی قلبم را می دیدی....
کاش جان من را برای رکابت می خواستی ...
کاش تو باشی لشکری از خراسان به سوی عراق و من هم باشم شاید این جان ناقابل هدیه ای می شد ...
دلم می خواست این کتاب "هزار و سیصد و سمنان" رو نخونده بودم و الان تازه می خواندمش ، اونروز که شما به منزل خانواده شهدا رفته بودید.....
همیشه برایم وابستگی و عادت یک معنی داشت ...
همیشه از دلبستگی فراری بودم چون آنرا تاثیر عادتهای گاه و بی گاه و برخورد و ...می دانستم
به شهرم تهران نگاه می کنم ...
وقتی از بالای پل هوایی میدان شلوغ و پر از آدم به همشهری هایم نگاه می کنم که حتی گاها ظاهرا باید زمین تا آسمان با هم فرق داشته باشیم و شاید بعضی شان فکر هم نکنند و هیچ وقت این را نفهمند می بینم دوستشان دارم ....
این هم شاید از جنس همان عادت و بین هم بودن باشد ...
حالا این روزها که بیشتر فکر می کنم می بینم دوستشان دارم ولی همه چیز را با او می خواهم
تهران را این مناره های زیبا را این اتوبوس ها و مردم را
همه را برای او می خواهم یعنی تا هست می خواهم
اگر روزی اینها باشد و برای او نباشد دیگر نه عادتی و نه علاقه ای
من هم میشوم مثل بقیه ...
این ها را می خواهم برای عزت او ...
دیشب این طبع، بیقرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکستهتان
واژههایم عیادتی بکند
***
چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!
***
چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
میشود خواب دشمن آشفته
***
هست خاموشیات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را
کرده سرشار از فراوانی
***
واژهها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور
***
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی
***
سهم دلدادگان تو سلوی
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امت چنین کند تجلیل
***
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
***
گرچه در باغ سینهات داری
لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعتها!
***
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
***
جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
***
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
این علاقه رو از عادت ندارم که کاش اینقدر تو رو دیده بودم و سکینه گرفته بودم ..
ای کاش می شد به زیر عبای تو اشک ریختن و توجه تو عادت می کردم ..
افسوس که این سرباز کوچک خیلی خیلی از تو دوره ...
حالا اگه قراره اینها فدای تو نباشه ...دیگه فرق نمی کنه ...
آقا جان درسته تو آقای واقعی ما نیستی
ولی خونمون و جونمون و آبرومون و جوونی مون فدای شما تا مگه این پرچم رو به دست آقای واقعی برسونیم ...
بسم ا...
حدود 10 شب بود ...
آقای نجار زودتر آمدند پایین و تبریک گفتند بر خلاف عرف نظامیشان چهره شان سرشار از خوشحالی و شور بود . تبریکی به دوستان گفتند و بیان کردند که ماهواره با موفقیت در مدار قرار گرفت . دکتر خیلی خیلی خوشحال بود قرار بود بخاطر کسب چنین افتخاری رئیس جمهور با مردم سخن بگوید
دوربین ها روشن شد و ...
دکتر به آقای آقا تهرانی و آقای نجار اشاره کرد که کنارش بایستند و خودش در وسط ایستاد . بعد به آقای آقا تهرانی و خودش و آقای نجار اشاره کرد و گفت می خواهم همه دنیا ببینند که در این کشور به فضل خدا و عنایت امام زمان ، روحانیون و دانشگاهیان و نظامیان دارند در کنار هم ایران عزیز را به اوج عزت می رسانند ...
++:تفرقه و جدایی سلاح آمریکایی
++:یکی از افراد فامیل از این ها که 5 تا دکترا و تعدادی فوق لیسانس دارند و 20 -30 سال آمریکا بوده اند را همان روزها دیدیم که البته مثل خیلی ها انتقادات زیادی را به دولت وارد می داند ، از ماهواره امید برایمان حرف زد و افتخارش .بعد وقتی چهره بی تفاوت برخی حاضران را دید ، گفت :"ببینید دشمن چه کرده ؟امروز باید جشن ملی برای ما می بود ، به طور مشابه کشورهای دیگر در چنین شرایطی حتی بچه های کوچک شان هم می دانند که جشن و سروری است و اتفاق مهمی افتاده ، و بعد در باره اهمیت علمی این پروژه توضیحاتی داد "
++: تعدادی از فامیل های بنده در یکی از شهرستان های کوچکی هستند که بر حسب تصادف صندوقهایشان را باز شماری کرده اند ؛
یکی از این فامیلهای گرانقدر ما از مرفهین خیلی بی درد هستند مرتب زنگ می زدند که تهران چه خبر است ؟به چه کسی رای می دهید؟ و بعد از اعلام نتایج هم برای کم نیاوردن زنگ زده بود و اظهار تعجب می کرد که گویا معجزه شده!!
بعد از بازشماری آرا (البته نتیجه معلوم بود چون آنجا کوچک است و امکان هیچ زد و بند و تقلبی نیست ) حالا این طرفی افتاده بود که خوب معلوم است که احمدی نژاد اینجا رای آورده اینها به عمد اینجا را انتخاب کردند که تابلو بود!!