مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

مهمانی فرزندان روح ا...

ما را به ضیافت خود بپذیرید که شما میزبانید و ما مهمان

استعفا بدهد یا ندهد؟

به شخصه مشکل دارم با این همه آتش سوزی پشت هم . که تامین برنامه بی بی سی فارسی و صدای آمریکا را از ساخت هر برنامه و گزارشی غنی کرده ! می توانم حدس بزنم چرا یک روز صبح بلند می شوی و در چند هفته یک هو صدتا خبر یک جور می شنوی....می شنوی چون امپراتوری رسانه ای غرب می خواهد اینطوری فکر کنی ...میخواهد چون مفتی احمق و خائن هم داریم در همینجا که پا بدهند و مثلا به راحتی در روستای کجاآباد یک لوله بخاری را شل تر از دیروزش بکنند و این اصلا از نظرم دور نیست ....اینطور می شود چون "و فیکم سماعون لهم"..

اینها به کنار. ولی خوب برخورد مسئولین ماهم کلا مستقل از همه چیز جالب است! اصلا گویا که هیچ که هیچ....

درجواب سایت ایلیا باید اینها را می نوشتم ::

وقتی بچه بودم گاهی مادرم می گفت چرا به فلان جا رفتی ؟ میگفتم خیلی اصرار کردند و اینطور شد و آنطور شد و این این را گفت و آن یکی آن را و....و خلاصه تقصیر من نبود. تقصیر  فلانی بود که اصرار کرد و من هم که نمی توانستم به بزرگتر نه بگویم و ....

ووقتی یک بار حتی بر سر این موضوع کار به ضربه فیزیکی بر صورت مبارک هم کشید باز هم نفهمیدم که چرا تقصیر من بوده است ؟!من مطمئن بودم که متسقیما نقشی نداشته ام و مادرم مطمئن که داشته ام....

داستان باز همین است. بخاری مدرسه فلان متعلق به فلان کارخانه است که استاندارد نساخته است ... یا شاید ساخته است  و بابای مدرسه بد نصبش کرده است . یا شاید هم هردو کارشان خوب بوده و دانش آموزهای سر به هوای ابتدایی هی مرتب در کلاس این پا و آن پا دویده اند وبه لوله اش خورده اند و ....یا شایدمنظورتان این است که بنده خودم در مدرسه یواشکی پشت در قایم شدم و بخاری را خراب کرده ام ...نه اینطور نبوده است ...باور کنید تقصیر من نیست که بخواهم استعفا بدهم .

زبان رهبرمان مو در آورد و خودمان پیر شدیم که بگوییم بابا این همه کفار دنیا پرست عالم یک چیزهای دنیایی را می فهمند و در تجربه دنیاییشان چیزهایی هست که گاهی به فرمایش سیدنا شاگردیشان را بکنیم و یادبگیریم ! این درسهای مدیریتی که باید یک وزیر یاد بگیرد تا او را از یک معلم ساده ، کارمند ساده ، نماینده مجلس ساده و .... متمایز کند همین مدیریت است که به حق حلقه مفقوده کشوری پر سرمایه مثل کشور ماست.  وقتی یک مدیر استعفا می کند نه به این معنی است که خودش رفته و با دست خودش کاری کرده ...یعنی حواسش به مدیریتش نبوده است ! یعنی وقتی حادثه قبلی و قبلی می افتد و می بیند که به هر دلیل مشکوکی هی حادثه و سوء استفاده ضد انقلاب  بر خودش لازم نمی بیند حواسش را بیشتر  جمع کند.... اصلا لازم نیست پاسخگو باشد . چون وقتی بخاری می خرند برای مدرسه ها اصلا استاندارد را کیلویی ...نه تنی هم یک ریال ارزش نمی دهند. علامتش منظورم نیست . استاندارد یک کلاس آموزشی . اصلا کی گفته کسی دراینجا باید این حرف ها سرش بشود. استاندارد را برای دفتر مدیران عالی رتبه باید در نظر بگیرند که چیلرش فلان جور باشد و ساختما ن وزارتخانه که یک وقتی خدای نکرده بوی رنگ از بخاری نو درنیاید که چه برسد به آتش سوزی...

حلقه حلقه تهران تا پیرانشهر را هیچ کس نمی تواند توضیح بدهد زیرا در همین مدیریت مذکور باید همین حلقه ساختن را ، مسئولیت را تقسیم کردن را یاد می گرفتیم ...نه اینکه مسئولیت مثل سیگنال از تهران که دور می شود محو شود و محو شود و به پیرانشهر و کجا و کجا که می رسد گوییا مدیرکل آموزش و پرورش از آبدارچی تهران هم کمتر دستش باز است وکاره ای حساب می شود...  

  

 

باید استعفا کند شاید یاد بگیریم مسئولیت حقوق
دارد... جایگاه اجتماعی دارد ...این حرف ها را هم دارد.

 

 

 

 

حالا البته استعفا را  خودمان قبول داریم یا نه یک حرف است ولی اینکه یک وزیر هنوز متوجه نباشد که چرا تقصیر کار است به نظرم نفهمیدن مدیریت است .

تولد یا شهادت

بسمه تعالی 

 

 

تولد یعنی روزی که که تو به دنیا آمدی .... آمدی و جهان را به واسطه کوتاهی هایت شرمنده کردی و عرق شرم بر زمین نشست که یک نفر دیگر به زمین اضافه شدولی سرباز همچنان کم است ... 

لااقل در آخرالزمان این است  

 

 تولد روزی است که برخی  اطرافیانت برای چند دقیقه فکر کنند چگونه م یتوانند موضعی روی همه لحظاتی که ناراحتت کرده اند یک ماله چند ساعتی بکشند و با خرج کردن بخشی از در آمدشان شر ناراحتی تو را از وجدانهای شان کم کنند....  

و عده ای هم خالصانه بهانه بیابند تا به تو یادآوری کنند از صمیم قلب به یادت هستند ....

 

 

 و شهادت یعنی روزی که تو بهانه ای بیابی  تا روی تمام غفلت های دنیایی است ماله بکشی ...و  با خرج کردن تمام داشته ات عذاب فقدان رضوان خداوندی را برای ابد از خودت دور کنی...و کاش همین طور بود ولی مگر خداوند به همین راحتی و بدون رضوان تمام هستی تو را قبول می کند....

  

شهادت یعنی به شوق اقتدای به خون خدا جلو بروی.... 

وحتی ببینی برخی از آنهایی را که خون تو زندگی شان را تغییر خواهد داد ، ببینی که راحت و آسوده نشسته اند ....بی توجه ....ولی بخواهی و التماس کنی که خدا خون تو را لایق بهبود زندگی همین بندگانش قرار دهد. 

 

 

++: یادم به عباس می افتد....قسمتهای آخر سریال شوق پرواز بود...میخواست به ملیحه بگوید با او به مکه نمی رود و قربانی اش را همین جا آماده کرده است...ملیحه گریه می کرد....مردم روی تخت های دور و بر دیزی و کباب می خوردند..آسوده ... 

دلم دود افتاده بود ولی عباس ....

عباس گفت ملیحه ببین مردم را ،‌ببین چه راحت میخورند ...ما باید برویم تا همین ها.... 

می دانم فلسفه شهادت اصلا این نیست  

ولی عباس یاد داد که کم لطفی ها هم انگیزه است نه کم کننده سرعت... 

 

 

اللهم ارزقنا....

 

 

ای پیش پرواز کبوووترهای زخمی

امروز فیلم نفوذی را دیدم  

..... 

 

خیلی گران بوووود...این همه ایثار ...این همه لاله های ما ....این ها خیلی گران است...گران تر از هرچه ما بتوانیم و بکنیم ....که نمی کنیم .... 

 

بمیریم کم است...دلمان می خواست از اینها بهتر باشیم ...دلمان می خواست بهتر باشیم تا امیدی به آمدنت باشد امام مهربان ما.... 

امروز فهمیدم خیلی مهربانی که چنین امیدی به ما دادی ...ما کجا و .... 

ما کجا و این اخلاص های گمنامانه کجا 

 

تا ابد نگاه مظلومانه بچه رزمنده های کتک خورده ...تیر خورده ...تحقیر شده ..روی دوشم سنگینی می کندو تو به تنبلی ها و غفلت ها نگاه می کنی........ 

 

 

دلم برای همه بچه های شهدا تنگ شده ....پیدا کردنتان در دانشگاااه خیلی سخت است ...با هزار پرس و جو .....و نگاهی تحسین آور و از سر وجد ..وصد حیف ک نباید این حس را شما بدانید.... 

 

ای پیش پرواز کبوترهای زخمی ی ی ی ی
بابای مفقوووالاثر بابای زخمی ی ی ی ی
تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی 
 
 
دعا کنید برای ما...بدجور شرمنده ایم ..شرمنده پدرهایتان .... 
توی کتابم هرچه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

سالگرد تدفین

بزرگی کردید... بزرگی کردید که آمدید

بزرگمان کردید.... وقتی آمدید 

 

خوش آمدید .... 

دعا کنید برایمان .... 

به حق تمام لحظه های باهم بودنمان ..

به حق تمام غروب های زیبای فاتحه خوانی شما... 

به حق صبح های زود و خوراکی های نذریتان  که تنها طعم مائده های بهشتی در زمین است ... 

به حق  صبح های دیرتر و کلاسی که خیلی دیر شده و فاتحه های هولکی ما ... 

به حق  اشک های بی دریغمان که شما علی اکبر ها را سینه خاک ببینیم و خودمان را محتاج و مسئوول ....به حق خداحافظی های سه شنبه جمکران رفتنمان .... 

به حق نیمه شب های تازه رسیده از جنوووب که ناخداگاه باز دلمان بی تاب است که پابرهنه خدمتتان بیاییم .... 

 به حق بوی گلاب آمیخته با گل های بهار مزارتان .... 

به حق حسرت گل های زیبایی که هربار در گلفروشی ها دیدیم و بی امان دلمان بی قرار شد که کاش .... 

به حق هربار بالای پل حافظ و سلامی از دور... 

 

نه ...نه به حق اینها ...که همه هیچند ...به حق راه سرخی که نشان دادید و از شر این زندگی حیوانی خلاص کردید...به حق لبخندهای امام روح الله که از استقامتتان برلبان آسمانی اش نشست ...و به حق همان مولایی که در زیارتتان می خوانیم شما انصار اویید ....و به حق همان بانو 

 

دعا کنید ...ما هم بسازیم و  در اوج بسوزیم  ....همچون شما 

 

آمدنتان مبارک ....